جدول جو
جدول جو

معنی آو دست - جستجوی لغت در جدول جو

آو دست
آبی که بر سر سفره آورند تا پیش از خوردن غذا و پس از آن دست
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آوادخت
تصویر آوادخت
(دخترانه)
مرکب از آوا (آواز) + دخت (دختر)، دختر آوازه خوان، بانوی خوش صدا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چپ دست
تصویر چپ دست
کسی که بیشتر با دست چپ کار می کند، آنکه با دست چپ بهتر کار می کند، چپ بال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب خست
تصویر آب خست
ویژگی میوۀ ترش شده و فاسد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب دست
تصویر آب دست
آبی که با آن دست وروی خود را بشویند، برای مثال هم خلال از طوبی و هم آبدست از سلسبیل / بلکه دست آب همه تسکین رضوان آمده (خاقانی - ۳۶۹)، وضو، شستشو پس از قضای حاجت، طهارت، مستراح، چابک و ماهر و استاد در کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آخردست
تصویر آخردست
دست آخر، پایان کار، پایین اتاق، صف نعال، نوبت آخر، سرانجام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از از دست
تصویر از دست
از طرف، از جانب، از عهده، از عهدۀ مثلاً از دست او کاری بر نمی آید، این کار از دست او بر نمی آید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوردست
تصویر دوردست
جای دور، برای مثال ز بانگ سگان کآمد از دوردست / رمیدند گرگان و روباه رست (نظامی۵ - ۹۶۶)، چیزی که نزدیک نباشد، آنچه در دسترس نباشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چوب دست
تصویر چوب دست
چوبی که در دست می گیرند، عصا، دستوار، دستواره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آتش دست
تصویر آتش دست
چست و چالاک و چابک دست در کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب دستی
تصویر آب دستی
چابکی و تردستی در کار، مهارت، برای مثال چنان در لطف بودش آب دستی / که بر آب از لطافت نقش بستی (نظامی۲ - ۱۲۸)
فرهنگ فارسی عمید
(بِ / بْ دَ)
آبدست. آبی که بیشتر با دو ظرف موسوم به آفتابه لگن پیش از طعام و بعد از طعام برای شستن دست و دهان بکار است:
حورعین را ببهشت آرزو آید همه شب
کآدمی وار به بزم تو رسد در شبگیر
آب دستت همه بر روی کشیدی چو گلاب
خاک پایت همه در زلف دمیدی چو عبیر.
معزی.
هم خلال ازطوبی و هم آبدست از سلسبیل
بلکه دستاب همه تسنیم رضوان آمده.
خاقانی.
، وضو. تکرع. غسل. توضؤ: الحدث، هرچه آبدست بدان تباه شود. (دستوراللغۀادیب نطنزی). این معنی رفتن گناهان است به آبدست، اگر از اینها چیزی مانده است بدان که هنوز گناه در تست و وضوی تو تمام نیست. (کتاب المعارف).
جمال یارشد قبله ی نمازم
ز اشک رشک او شد آبدستم.
مولوی.
نماز عید خواهم کرد هان ساقی بیار آبی
برای آبدست ما به ابریق قدح شویان.
کمال خجند.
، استنجا کردن به آب. (برهان) ، لطف و مهارت در صنعت:
که بست آن نقش عارض، آفرین باد
که آب دست از وی آشکار است.
کمال خجندی
لغت نامه دهخدا
تصویری از تر دست
تصویر تر دست
جلد چست چالاک زرنگ، ماهر حاذق، نیرنگ باز شعبده گر مشعبد حقه باز
فرهنگ لغت هوشیار
ذخیره اندوخته پس افکندن پس انداز پس او گند، آنچه از اقساط بدهی و قرضی در موعد خود پرداخت نشده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
نیودست زورمند قوی پنجه زورمند توانا: شد قوی دست آن چنان انصاف کز روی قسم - شمع را نکشد همی بی امر تو باد هوا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شور دست
تصویر شور دست
نا میمون و نا مبارک و نحس
فرهنگ لغت هوشیار
دستوار، عصا، چوب دستی، عصا و تعلیمی چوبی که در دست گیرند دستوار عصا
فرهنگ لغت هوشیار
زیر دست، زبون پست فرومایه، ناتوان، گویندگی و خوانندگی که چند کس آواز را با هم یکی کنند و کوک سازند و بادایره و امثال آن اصول نگاه دارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اول دست
تصویر اول دست
اولین بار اولین دفعه نخستین بار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو دستی
تصویر دو دستی
تیغی که درازی آن باندازه دو دست باشد، با دو دست بوسیله هر دو دست: (دو دستی شمشیر میزد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روی دست
تصویر روی دست
مکر و فریب و نیرنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دور دست
تصویر دور دست
چیزی که رسیدن به آن مشکل باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب دست
تصویر آب دست
آبی که بعد از طعام برای شستشوی دست و دهان به کار رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسد ست
تصویر آسد ست
آسیا که با دست گردد دستاس
فرهنگ لغت هوشیار
به پایان، پایینگاه (صف نعال) آخر بار، پایین اطاق صف نعال پای ماچان، داوآخرقمار دست آخر، آخر پایان کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیو دست
تصویر دیو دست
تیز دست، دست دیو ید شیطان
فرهنگ لغت هوشیار
زیر دست فرو دست مطیع محکوم، سنخ هم سنخ، از طرف از جانب از قبیل، از عهدهء: این کار از دست... بر نمیاید) توضیح زم اضافه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو دست
تصویر دو دست
دستهای یکتن یدین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب دست
تصویر آب دست
((دَ))
آبی که پیش از خوردن غذا و پس از آن برای شستن دست و دهان به کار می بردند، وضو
به آب دست خرج دادن: کنایه از مایه گذاشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرو دست
تصویر فرو دست
مستضعف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آخردست
تصویر آخردست
به پایان، پایین گاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دوردست
تصویر دوردست
افق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از به دست
تصویر به دست
توسط
فرهنگ واژه فارسی سره
عصا، چماق، چوبی که برای دفاع و یا مبارزه به کار رود
فرهنگ گویش مازندرانی
آب برای شستن دست مواقع قبل و بعد از غذا
فرهنگ گویش مازندرانی